سلام دوستان خوش اومدید! امیدوارم از وبلاگ کوچولوم خوشتون اومده باشه! فقط ازتون یه خواهش دارم؟ . . . یه چیز ازیادتون نره!!!!!!! نظر بدین!!!!!!!
تدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم دوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارمدوستتدارم
همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
امروز روز دادگاه بود و منصور داشت از همسرش جدا می شد .. منصور با خودش زمزمه کرد ... چه دنیای عجیبی است این دنیای ما!
باخنده های بلندم میشناسند جز بالشتم با گریه های بیصدا...
میگویند شاد بنویس... نوشت هایت درد دارند... ومن یاد مردی می افتم، که با کمانچه اش، گوشه ی خیابان شادمیزند... اماباچشم های خیــــــــــــــــــــــــــــــــــس....
دخترک برگشت چه بزرگ شده بود! پرسیدم پس کبریت هایت کو؟ پوزخندی زد. گفتم میخواهم امشب با کبریت های تو شهررابه اتش بکشم دخترک نگاهی انداخت... تنم لرزید گفت:کبریت هایم را نخریدند... ســــــــــــــــــال هاست تن میفروشم... اشنـــــــــاداری؟
انگاه که غرورکسی را له میکنی انگاه که کاخ ارزوهای کسی را ویران میکنی... انگاه که شمع امید دیگری راخاموش میکنی،انگاه که بنده ای رانادیده می انگاری... انگاه که حتی گوشت رامیبندی تاصدای خردشدن غرورش رانشنوی...! انگاه که خدارامیبینی وبنده خدارانادیده میگیری می خواهم بدانم بدانم دستانت رابه سوی کدام اسمان درازمیکنی تابرای خوشبختی خودت دعاکنی؟ |
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید
Home
|